گوش کن!چه کسی تو را فرا می خواند؟یک دوست است یا یک دشمن؟

The listening lamb

انجیل یوحنا ۱۰: ۱-۱۸

آیا تا کنون شنیده اید که کسی نام شما را صدا بزند اما شما ندانید که آن صدا از کجا می آید؟

یا شاید به سختی بتوانید آن صدا را بشنوید چون که صدای زیادی در اطراف شما هست.

گوش کن، صدایی تو را فرامی خواند. تو را!

متن را کامل بخوانید: گوش کن!چه کسی تو را فرا می خواند؟یک دوست است یا یک دشمن؟

چه کسی هستی؟نامت چیست؟اهل کجا هستی؟کجا زندگی می کنی؟به کجا می روی؟

تو اسم روستای خود را می دانی. شاید تا کنون به جای دیگری نرفته ای. اما می دانی که روستای تو قسمتی از یک کشور بزرگ است وکشور ها قسمت هایی از یک جهان بزرگ هستند.

کتاب مقدس

تقریباً شش هزار سال پیش بود که جهان توسط خدا خلق شد . خدا کتابی دارد که کتاب مقدس نامیده می شود که در آن می گوید که چگونه جهان واولین زن ومرد را بوجود آورد. خدا انسان ها را در قالب خودش قرار داده است. از آن به بعد کودکان متولد شدند ومردم مردند. هزاران هزاران نفر از آن ها متولد شدند ومردند.

شما بوسیله پدر ومادر خود متولد شدید. اما این خدا بود که شما را خلق کرده. او همه چیز را خلق کرده است. آیا تا کنون به این فکر کرده اید که چه شگفت انگیز خدا همه چیز وحتی شما را خلق کرده است؟

پدر ومادر شما برایتان نام انتخاب کرده اند. خدا اسم شما را می داند. او هر اسمی را می داند، فرقی نمی کند که به چه زبانی باشد، او همه چیز را می داند.

چون خدا ما را خلق کرده است، پس همه چیز را درباره ما می داند. او ما را دوست دارد چون ما به او تعلق داریم. او پدر ماست که در بهشت ساکن است وبیشتر از چیزی که پدر ومادرهایمان به ما اهمیت می دهند، به ما اهمیت می دهند.

خدا

خدا همیشه وجود داشته است. او برای همیشه زندگی می کند. زمانی که او در ما دمید، ما را نیز برای همیشه زنده آفرید. نه، نه بدن هایمان که آن ها فناپذیرند اما روحمان برای همیشه زنده است.

خدا را میشناسی؟شاید برایتان سوال باشد. "خدا کیست؟او کجاست؟"

آیا واقعا می خواهی او را بشناسی؟بله که می خواهی. از اعماق وجودت می خواهی که بدانی.

تو هرگز خدا را ندیده ای، نه؟نه، اما این بدین معنی نیست که او اینجا نیست.

فقط یک خدا وجود دارد. وهیچ جایی برای کس دیگری وجود ندارد، زیرا خدا بهشت وزمین را پر می کند. او در یک لحظه در همه جا حضور دارد.

خانه ی خدا در بهشت است. یک مکان زیبا در آسمان، اما او همچنین در قلب کسانی که از او پیروی می کنند نیز وجود دارد.

چگونه یاد بگیریم که خدا را بشناسیم؟آیا این سوالی است که می پرسید؟خدا برنامه های زیادی دارد که ما بتوانیم او را بشناسیم.

خدا تنها ویگانه فرزندش عیسی را از بهشت به زمین فرستاد تا به مردم نشان دهد که او چه کسی است واو به چه چیزی شباهت دارد. خدا وعیسی یکی هستند.

توسط یک معجزه فرزند خدا بعنوان یک کودک متولد شد وبزرگ شد وبه مرد تبدیل شد. وبرای مدت ۳ سال عیسی به مردم در مورد محبت خدا (پدرش) می گفت. او به آن ها گفت که خدا مقدس است ونمی تواند گناه را ببیند.

سپس خدا راهی را برای ما بوجود آورد که ما را از گناهان نجات دهد. او اجازه داد که پسرش توسط یک مرد بدجنس با میخ به صلیب کشیده شود. او زندگی اش را گذاشت. پس این عشق بسیار بزرگ بود.

او قربانی بود که به وسیله ی اوبتوان تقاص همه ی گناهان جهانیان را پرداخت. تمام گناهانی که شما تاکنون انجام داده اید. تمام گناهان هر پسر وهر دختر وهر مرد وزنی.

آیا عیسی بر روی صلیب باقی ماند؟آیا عیسی در قبر باقی ماند؟نه، بعد از گذشت ۳ روز او با پیروزی از عالم مردگان برخاست. سپس او به بهشت بازگشت ومنتظر روزی است که خدا بگوید جهان باید پایان یابد. سپس او با عدالت میان مردم قضاوت می کند.

آیا شما انجیل یوحنا را دارید؟ فصل ۱۰ را بخوانید. یوحنا چیزهایی که عیسی به مردم گفته است را نوشته است. چیزی که او گفته است امروز نیز برای ما وجود دارد. عیسی گفته است که او شبان نیکویی بوده است وجانش را برای بره هایش داده است. ما آن بره ها هستیم. کسانی که بره او هستند، صدایش را می شناسند. او آن ها را با اسم صدا می کند. غریبه ها از او پیروی نمی کنند.

غریبه، صدایی دیگر

غریبه کیست؟از چه کسی باید فرار کنیم؟او یک دزد است!او ارزشی برای بره ها قائل نیست. او دروغگو است. هیچگونه راستی در او وجود ندارد. او شیطان است. او دشمن ما، شیطان است. اما اول از همه، او دشمن خداست. زمانی او یک فرشته خوب وهمراه خدا در بهشت بود. اما او مغرور شد وخود را برتر از خدا دانست. او با خدا مبارزه کرد وبسیاری از فرشتگان نیز به او پیوستند.

خدا برنده شد، زیرا که تمام قدرت دست اوست. پس خدا، شیطان وتمام پیروانش را از بهشت بیرون کرد. شیطان به خاطر همین از خدا متنفر است.

به خاطر اینکه او دیگر نمی تواند به خدا نزدیک باشد. او خشم خود را بر روی مخلوقات خدا (مردم جهان)جاری می کند. چون خودش گناه کرد، بنابراین سعی می کند که همه را به گناه وادار کند. دیگر هرگز گناه وارد بهشت نمی شود.

مکان دیگری است که خدا آن را برای شیطان وپیروانش ساخته است. آن جهنم است. جهنم مکانی برای زجر کشیدن است. آتش سوزانی است که هرگز از آنجا خارج نمی شود. مکانی است که شیطان وپیروانش برای همیشه آنجا مجازات می شوند. مکان بدی است که اگر ما به ندای شیطان گوش دهیم خدا مجبور می شود ما را به آنجا بفرستد.

شیطان نمی خواهد که ما راجع به جهنم فکر کنیم. او نمی خواهد که راجع به خدا فکر کنیم. به همین خاطر است که او سعی می کند توجه ما را از خدا دور کند. شیطان می خواهد که ما به ندای او گوش دهیم. از درونت، آیا صدای دیگری مانند یک صدای غریبه شنیده ای؟

بعضی وقت ها کاری می کند که باور کنم او چیزهای خوبی برای عرضه کردن دارد. بعضی وقت ها او ما را وادار می کند که فکر کنیم:"من بهتر از بقیه هستم. من مهم هستم. من اول هستم. من باید برای حقم بجنگم. اشکالی ندارد اگر دزدی کنم، فقط اگر گیر نیفتم. همه دروغ می گویند، پس من هم دروغ می گویم. افکار کثیف هیچ مشکلی ندارد چون بقیه نمی توانند بفهمند که من به چیزی فکر می کنم. کلمات زشت وبد برای خندیدن خوب هستند. "

و در بعضی مواقع، آیا آنقدر دلسرد ونا امید شده اید که این فکر به سراغتان بیاید، "من خوب نیستم، چرا به زندگی ادامه دهم"؟

این ها همه صدای شیطان است. او دروغگوست. برای همین او می خواهد که از ما دروغگو بسازد. او دزد است بنابراین می خواهد از ما دزد بسازد. او قاتل است برای همین از ما می خواهد که از یکدیگر تنفر داشته باشیم.

وقتی که شما به آن صدا گوش دهید، چه احساسی به شما دست می دهد؟آیا از درون احساس خوبی پیدا می کنید؟اما نه، این شما را ناراحت میکند. این شما را مجبور به قایم شدن می کند همان طور که شیطان خودش را قایم می کند. او دوست دارد که کارهایش را در تاریکی انجام دهد.

عیسی، صدای شبان

آیا عیسی (شبان نیکو)را می شناسید؟آیا دوست دارید بره او باشید؟آیا دوست دارید صدایش را بشناسید؟

بله که می توانید، البته اول از همه نباید به دیگر صداها گوش دهید. وقتی آرام وبی صدا هستید، شما می توانید صدای دلنشین عیسی که شما را صدا می زند که تمام زندگیتان را به اوبدهید را بشنوید. شما می شنوید که به شما می گوید که از گناهان خود پشیمان باشید وبه آن ها اعتراف کنید.

شاید بعضی وقت ها زمانی که خیلی آرام بودید به این فکر کرده اید که "با تمام مشکلات ودلسردی هایم چه کار باید بکنم؟آرزو داشتم که خوب می بودم. آرزو داشتم که در جایی بودم که دیگر گشنه ومریض نمی شدم. وقتی که مردم چه اتفاقی برای من می افتد؟

و شاید خیلی فکرهای دیگری در سر خود داشته اید. این صدای عیسی است که شما را فرا می خواند. تا بحال پیش آمده بدون اینکه دلیلش را بدانید احساس غمگین بودن کنید؟و یا اینکه احساس دلتنگی کنید بدون اینکه تنها باشید؟ممکن است بخاطر این باشد که شما دلتنگ خدا هستید، کسی که شما را بوجود آورد ودوستتان دارد. او شبانی است که بره های خود را صدا می زند. او مدام شما را صدا می زند ومدام دنبال شما می گردد.

وقتی که صدای شبان را شنیدید، پاسخش را بدهید. به او بگویید که برای گناهانتان پشیمانید. به او فقط بگویید که چه احساسی دارید واز او بخواهید که شما را نجات دهد. دعا کردن اینگونه است. آیا تاکنون به درگاه خدای آسمانی دعا کرده اید؟همین الان این کار را انجام دهید. او شما را می شنود ومی فهمد. او به شما آرامشی را می دهد که دلتنگش هستید.

آیا دوست ندارید که بره اش باشید وصدایش را بشنوید؟او دوست دارد، که دوست شما باشد. او بار گناهان را از شما بر می دارد. شما از درون احساس شادی می کنید. شما مانند او دوست داشتنی ومهربان می شوید. او به شما کمک می کند که بر ترس هایتان غلبه کنید.

حتی اگر دیگران شما را بخاطر مسیحی بودن مسخره کنند، شما می دانید که عیسی از شما مراقبت خواهد کرد، حتی اگر آن غریبه شما را دوباره وسوسه کند. شما باید به عیسی اعتماد کنید تا به شما کمک کند بر آن مشکل غلبه کنید.

وقتی که شما در دستان دوست داشتنی شبان احساس امنیت می کنید، می دانید که او سرانجام شما را به خانه ی شاد وعالی خود خواهد برد که تا ابد با خدا زندگی کنید.

ارتباط با ما

درخواست بروشورها

خانه ای شاد

خانه دوست داشتنی

کتاب مقدس یک طرح اولیه از این خانه که زیبا طراحی شده است را به ما می دهد که ساختار قوی وفضای دلنشینی دارد. خانه می تواند مکانی از هماهنگی وخرسندی یا مکانی از تنش وجنگ ونزاع باشد.

آیا خانه شما شاد ومحکم است ودر برابر طوفان زندگی نجات پیدا می کند؟

خانه قسمت مهمی از اجتماع است. بطور خارق العاده زمینه پیشرفت روحانی واحساس خوشحالی وتکامل فیزیکی را فراهم می کند. برنامه خدا همیشه این بوده است که اعضای خانه باید شادی را برای یکدیگر به ارمغان آورند وخانواده ها باید با هماهنگی زندگی کنند.

چرا بعضی در محیط خانه ناراحت هستند؟

چرا پس بعضی ها در محیط خانه ناراحت هستند؟چرا آن ها توسط اختلاف، جدایی وطلاق از هم پاشیده اند؟

این بخاطر این است که دستورالعمل خدا نادیده گرفته شده است. با کلام او زمینه لازم برای ساختن یک خانه خوشحال فراهم می شود. خانه ها طبق کلام او توسط عشق، اعتماد، علایق مشترک وکارهای غیر خودخواهانه ساخته می شوند. اینگونه خانه ها خوشحالی را به زندگی ما می آورند واجتماع وملت ها را باقی نگه می دارند. آیا شما برنامه خدا (استاد معماران) را دنبال می کنید؟

اگر خداوند خانه را بنا نکند، بنا کننده هایش زحمت بیهوده می کشند. (مزامیر۱۲۷: ۱)

متن را کامل بخوانید: خانه ای شاد

پایه ی خانه ی آینده ما در جوانی گذاشته می شود. زندگی خالص در حضور خدا، عنصر مهمی در آمادگی برای ازدواج است. گناه پیش از ازدواج، ثبات را تضعیف می کند وزندگی آینده را در معرض خطر قرار می دهد. خود محوری واز خود راضی بودن در دوران جوانی، الگویی از زندگی را ایجاد می کند که باعث بوجود آمدن خرابی هایی در زندگی می شود. نرخ بالای طلاق، مدرک کافی وقانعی برای این حقیقت است. قبل از اینکه بتوان زندگی را در مسیح شروع کرد، باید از گناهان توبه کنید. بعد از آن گذشته می تواند کنار گذاشته شود وخدا با نعمت هایش وارد زندگی ما می شود.

یک خانه وقتی که یک مرد ویک زن با یکدیگر ازدواج می کنند، بوجود می آید. کتاب مقدس می گوید که ما ازدواج می کنیم، "تحت فرمان خداوند". (اول قرنتیان۷: ۳۹).

این بدین معناست که هم زن وهم مرد زندگی وخواسته های خود را به خداوند تسلیم می کنند. جایگاه اول برای خداست. وقتی که زن ومرد هر دو خودخواه باشند، جایگاه خوشحالی مشترک کجاست؟

ازدواج تحت فرمان خداوند

ازدواج تحت فرمان خداوند تنها به این معنا نیست که زن ومرد هردو باید مسیحی باشند، بلکه خداوند باید آن ها را به سوی یکدیگر راهنمایی کند. شهوت، جذابیت فیزیکی وشیفتگی یک شروع ضعیف برای ازدواج است. وقتی این ها پایه ای برای جذب شدن به یکدیگر باشد، بعد از ازدواج باعث ناامیدی وکشمکش می شود.

وقتی که ما به خداوند اعتماد می کنیم تا انتخاب های ما را راهنمایی کند، دانش الهی او، همدمی که ما نیاز داریم را از قبل پیش بینی می کند. نه تنها برای امروز بلکه برای سال های آینده. خداوند ممکن است که سلیقه وخلق وخوی متفاوتی را انتخاب کند، که همدیگر را کامل کنند، که نتیجه آن یک واحد متعادل تر است. "بطوری که پس از آن دو تن نباشند بلکه یک تن باشند". (مرقس۱۰: ۸)

ازدواج به معنای تعهد برای یک زندگی طولانی است، نه یک قرارداد انحصاری قانونی. عیسی بطور کاملا واضح این دستور را داد . "و هیچ انسانی حق ندارد آن دو را که خدا به هم پیوسته است را جدا کند". (متی۱۹: ۶)

یک دستور خدایی

خانه یک اجتماع کوچک درون خود دارد ومانند هر واحد اجتماعی، مسئولیت های اختصاصی، ضروری هستند. خدا طرح کل این دستورات را در کتاب مقدس آورده است. این یک چهارچوب محکم است که اگر دنبال شود، نظم وشادی را به خانه می آورد. بزرگترین مسئولیت از طرف شوهر وپس از آن همسر وسپس فرزند است. ترتیبش به این صورت است. (همچنین می توانید اول قرنتیان ۱۱: ۳و افسسیان ۵: ۲۲-۲۴ را بخوانید). وقتی خدا اصلی را تأیید وبرقرار می کند، مقدس وروحانی می شود. هرگونه نا فرمانی از آن دستور باعث پشیمانی می شود. از سوی دیگر، کسانی که با دین داری از دستورات اطاعت می کنند، او آن ها را با شادی وفیض برکت می دهد.

در ازدواج، زن ومرد یک اتحاد را ایجاد می کنند که هر کدام دارای مسئولیت وتعهد هستند. قابلیت های مختلف وتوانایی های ذاتی هر دو برای کامل کردن خانه نیاز است. کسی باید رهبری را به عهده گیرد واین مسئولیت را خدا به مرد محول کرده است. "زیرا شوهر سرپرست زن است، همانطور که مسیح سرپرست کلیسا است. به همین علت بود که او جانش را فدا کرد ونجات دهنده کلیسا گردید" (افسسیان۵: ۲۳).

چنین عشقی مملو از خود گذشتگی است. شوهر باید به همین شکل با زنش رفتار کند واو را همچون قسمتی از وجود خود دوست بدارد. (افسسیان۵: ۲۸)

یک شوهر دوست داشتنی نباید همسرش را از خودش پایین تر بداند. او بیشتر به همسرش احترام می گذارد وبا او مشورت می کند واو را شریک واقعی عشقش می کند.

"همچنین شما همسران مطیع شوهران خود باشید". (اول پطروس۳: ۱). وقتی که همسری از شوهر خود اطاعت کند که شوهر نیز از پیروان مسیح باشد، آن خانه پناهگاهی از صلح ورضایت خواهد شد.

افسسیان۵: ۳۳ می گوید:زن می داند که باید به شوهرش احترام بگذارد. شورش در برابر این اصل ناراحتی های فراوانی را برای خانه ها به ارمغان می آورد. پیروی نکردن از این اصل نه تنها موجب اختلاف در زندگی می شود، بلکه موجب اختلاف معنوی در قلب همسر می شود.

جایگاه فرزندان

ما دوست داریم که به کودکان به چشم معصوم وبی گناه نگاه کنیم. با این وجود تمام ما با انگیزه گناه متولد می شویم. وقتی که یک کودک بزرگ می شود ذات خودخواهی اش به وضوح افزایش پیدا می کند. او بیشتر از خودش ودیگران احساس ناراحتی می کند. مگر اینکه مادر وپدرش این تمایلات را کنترل کنند. وظیفه یک فرزند اطاعت از پدر ومادرش است. "بچه ها در نام خداوند از پدر ومادر خود اطاعت کنید که درست نیز همین است". (افسسیان۶: ۱)

یک مثال کامل از این اطاعت در زندگی عیسی بعنوان یک بچه آمده است. "آنگاه عیسی به همراه یوسف ومریم به ناصره بازگشت وهمواره مطیع ایشان بود" (لوقا۲: ۵۱)

وقتی که اصل فرمان برداری تمرین شود وبصورت مکرر در خانه اجرا شود، پدر ومادر وفرزند خوشحال تر می شوند وخانه دلپذیر تر می شود.

وقتی که دستور خدا در نظر گرفته می شود، پدر ومادر برای فرزند وفرزند برای پدر ومادر زندگی می کند وهمه ی آن ها برای خدا زندگی می کنند. چنین خانه هایی به جامعه برکت می دهند وبه کشور ما کیفیت می دهند.

بسیاری از جوانان درگیر مواد مخدر، هوس ومد ودنیای سرگرمی هستند. آن ها درگیر جامعه ای شده اند که اخلاقیات در آن رعایت نمی شود. در زمانی، رعایت کردن این اخلاقیات باعث یکپارچگی وثبات جامعه ما می شد.

آیا نبود شادی وخانه های امن، مسئله ای جدی از بی قراری ونارضایتی را برای جوانان بوجود می آورد؟

شما در مورد آن چکار می توانید انجام دهید؟آیا این تاکنون برای شما اتفاق افتاده است که ساختن خانه تان بستگی به شما ووفاداریتان به خدا باشد؟

مسیح، پایه وبنیان

اگر ما بخواهیم یک خانواده شاد ومحکم را بسازیم، عیسی مسیح باید پایه واساس آن باشد. باران وطوفان ممکن است به سراغ این خانه بیاید اما با مسیح آن خانه مقاومت خواهد کرد. (متی۷: ۲۴-۲۷)

او به ما جهت، مقاومت وجرأت خواهد داد تا خانه ما در این روزگار ستمگر ونامهربان موفق وخوشبخت باشد.

عیسی دوستدار خانه وخانواده بود واو آماده است تا به خانه های ما بیاید. او می گوید:"ببین در مقابل در ایستاده ام ودر را می کوبم" (مکاشفه ۳: ۲۰).

اول او در قلبمان را می زند وبعد در خانه هایمان را. آیا او را به داخل دعوت کنیم؟یک خانه ی خوشبخت با قلب هایمان شروع می شود. ما نمی توانیم صلح واقعی را در خانه هایمان داشته باشیم بدون اینکه در قلبمان صلحی وجود داشته باشد.

ما می توانیم بر ناراحتی ها ونا امیدی ها غلبه کنیم وقتی که به خدا ایمان داشته باشیم.

"ای خداوند، تو کسانی را که به تو توکل دارند ودر عزم خود راسخند را در آرامش کامل نگاه خواهی داشت" (اشعیا۲۶: ۳)

یک خانواده ی خدا دوست برای قلب هایشان وبرای خانه شان وبرای نیازهای جامعه شان با هم دعا می کنند.

دعا یک خانواده را به یکدیگر متصل می کند. یک باایمان این را می گوید "خانواده ای که با هم دعا می کنند، در کنار هم می مانند".

برنامه های خدا برای زندگی وخانه تان را باور وقبول کنید. در قلبتان را برای مسیح باز کنید.

"امروزه اگر شما آن صدا را بشنوی، قلبتان سفت وسنگی نمی شود". (عبرانیان ۳: ۷-۸)

خداوند برای برکت دادن به قلب ها وخانه هایتان منتظر است. با تمام قلبتان وایمانتان به سوی او بروید.

روزی او دری از آن خانه بهشتی را برای شما باز خواهد کرد، جایی که شادی وصلح تا ابد برای شما باشد.

ارتباط با ما

درخواست بروشورها

چهل وهشت ساعت در جهنم

جون ن. رينولدز

یکی از جالب ترین موارد احیا که به یاد می آورم مربوط به جورج لینوکس (George Lennox)، دزد اسب بد نامی بود که در جفرسون کاونتی (jefferson county) زندگی می کرد. او در حال گذراندن دومین دوره محکومیتش بود. سگویک کاونتی (sedgwick county) او را برای اولین بار نیز به همین جرم به زندان محکوم کرده بود. در طول زمستان ۱۸۸۷و ، ۱۸۸۸ او در یک معدن زغال سنگ کار می کرد. مکانی که او در آن کار می کرد به نظر خطرناک می آمد. او به مسئول مربوطه آزمایشاتو ، ایمنی در مورد این موضوع گفت اما او به لنوکس دستور داد که به کارش برگردد. هنوز بیشتر از یک ساعت از برگشتنش به کار نگذشته بود که سقف کاملاً فرو ریختو ، او زیر آوار مدفون شد. او دو ساعت در این وضعیت قرار گرفته بود.

 وقت ناهار گذشت. یک گروه تجسس برای پیدا کردن مجرمین گم شده شکل گرفتو ، او را در زیر آوار یافتند. او را به بالا بردندو ، پس از انجام آزمایشات توسط پزشک زندان، مرگ او را اعلام کردند. جسد او به بیمارستان منتقل شد تا او را بشویندو ، لباس تنش کنندو ، آماده ی مراسم خاک سپاری اش کنند. تابوتش ساخته شدو ، به بیمارستان آورده شد. کشیش برای انجام تشریفات مذهبی خاکسپاری رسید. به چندتا از زندانیان دستور داده شد تا در جابجا کردن جنازهو ، گذاشتنش در تابوت همکاری کنند. آنها اطاعت کردند. یکی از آنها سرش را گرفتو ، دیگری پایش را. نصف راه را تا تابوت طی کرده بودند که کسی که طرف سر را گرفته بود، تعادلش برهم خوردو ، جسد از دستش افتاد. سر جنازه با زمین برخورد کردو ، در کمال تعجبو ، ناباوری حاضرین صدای ناله ای شدید شنیده شد. سریع چشمانش باز شدو ، علائم حیاتی در او دیده شد. پزشک سریعاً به سوی او اعزام شد. تا رسیدن پزشک حدود ۳۰ دقیقه طول کشید در این حین مرد مرده درخواست یک لیوان آب کردو ، درحال نوشیدن آب بود که پزشک رسید.

تابوت از آنجا برده شدو ، برای دفن کردن یکی دیگر از مجرمین استفاده شد. لباس های دفن از او گرفته شدو ، لباس زندان جایگزین آن شد. درطی معاینات مشخص شد که یکی از پاهای او از دو ناحیه شکسته استو ، غیر از کبودی مشکل دیگری ندارد. او شش ماه در بیمارستان ماندو ، دوباره به کار بازگشت.

من از تجربیات عجیبو ، غریب او در زمانی که مرده بود ، توسط یک معدنچی باخبر شدم. از روی کنجکاوی برای ملاقات کردن با لنوکسو ، شنیده شدن تجربیاتش از زبان خودش امیدوار بودم. تا چندین ماه فرصت آشنایی با او پیش نیامد. بالاخره زمانش فرا رسید. پس از تعطیل شدن معادن، من از یکی از اداره های زندان درخواست کردم تا جزئیات گزارش سالیانه را در اختیار من بگذارند. موضوع بازگشت این مرد به زندگی روزی مورد بحث قرار گرفت، زمانی که او بطور اتفاقی از کنار در اتاق من گذشتو ، به من اشاره کرد. مدت طولانی نگذشته بود که من کاغذی به او دادمو ، از او خواسته بودم که به جایی بیاید که من در آنجا کار می کنم. او چنین کردو ، اینجا بود که من به خوبی با او آشنا شدمو ، از زبان خودش این داستان فوق العاده را شنیدم. او مرد جوانی است که احتمالاً بالای ۳۰ سال سن ندارد. او یک جنایتکار سفتو ، سخت بود که دارای تحصیلات خوبو ، ذاتی خیلی روشن بود.

متن را کامل بخوانید: چهل وهشت ساعت در جهنم

فوق العاده ترین قسمت داستان او، زمانی اتفاق افتاد که مرده بود. بعنوان خبرنگار تند نویس این داستان را از روی نوشته ها گرفته ام.

او گفت: تمام صبح دلهره داشتم که اتفاق وحشتناکی قرار است بیوفتد. در مقابل احساساتم، احساس خوبی نداشتمو ، به سراغ رئیس معدن رفتمو ، به او گفتم که چه احساسی دارمو ، از او خواستم که به اتاق زغال سنگ ، آنجایی که درحال کندن زغال ها بودم بیایدو ، آنجا را بررسی کند. او به آنجا آمدو ، به نظر می رسید بررسی کاملی انجام دادهو ، به من دستور داد که به کارم بازگردمو ، گفت که آنجا خطری نیست. او فکر کرد که من"بدخلق"شده ام. من به کارم برگشتمو ، در حدود یک ساعت مشغول به کندن شدم که ناگهان همه جا تیرهو ، تار شد. سپس اینطور به نظر می آمد که در بزرگ آهنی باز شدهو ، من از میان آن گذشتم. سپس فکری به ذهنم آمد که من مرده امو ، وارد دنیای دیگری شده ام. نه می توانستم ببینمو ، نه هیچ چیزی بشنوم. بخاطر یکسری دلایل ناشناخته برای خودم، شروع کردم به فاصله گرفتن از کنار درو ، مسافتی را طی کردم تا به یک رودخانه ی نور رسیدم. آن تاریک نبود همچنین روشن هم نبود. روشنایی آن نور به اندازه روشنایی ستاره ها در شب بود من زیاد کنار آن رودخانه باقی نماندم تا زمانی که صدای پارویی را در آب شنیدمو ، خیلی سریع یک نفر را در قایق دیدم که کنار جایی که من ایستاده ام کناره گیری کرد.

زبانم بند آمده بود. او برای لحظه ای به من نگاه کردو ، گفت که او برای من آمدهو ، به من گفت که سوار قایق شوم تا به سمت دیگر برویم. من اطاعت کردم. هیچ صحبتی میان ما انجام نشد. دوست داشتم از او بپرسم که او کیستو ، اینجا کجاست. انگار که زبانم به سقف دهانم چسبیده بود. نمی توانستم چیزی بگویم. بالاخره ما به آن سمت آب رسیدیم. من از تاریکی پیاده شدمو ، آن مرد قایق سوار ناپدید شد.

تنها مانده بودم. نمی دانستم باید چکار کنم. روبرویم را نگاه کردمو ، دو جاده را دیدم که از میان دره ای تاریک می گذشت. یکی از آنها پهن بودو ، به نظر می آمد برای سفر کردن مناسب تر است. راه دیگر، راه باریکی بودو ، به سمت دیگری می رفت. من بطور غریزی به دنبال جاده ی خوب رفتم. زیاد دور نشده بودم که به نظر می رسید همه جا تاریک تر می شود. با وجود نوری که از فاصله ی دور معلوم بود، آن را بعنوان راهنمای مسیرم قرار دادم.

در آن لحظه با موجودی که توصیفش غیر ممکن است ملاقات کردم. من فقط می توانم به شما ایده ای ضعیف از حضور وحشتناک آن بدهم. او یک جورایی شبیه به انسان بود اما خیلی بزرگ تر از هر آدمی بود که تا بحال دیده بودم. او حداقل ۳ متر ارتفاع و ، بالهای بزرگی در پشتش داشت. او به سیاهی زغال هایی که من استخراج می کردم بودو ، هیچ لباسی بر تن نداشت. او نیزه ای در دست داشت که دسته ی نیزه حدود ۴. ۵ متر ارتفاع داشت. چشمانش مانند توپ های آتشین بود. دندانهایش به سفیدی مرواریدو ، طول هرکدام حدود ۳سانتی متر بود. بینی او، اگر که بشود نام آن را بینی گذاشت بسیار بزرگ، پهنو ، صاف بود. موهایش بسیار زمخت ، سنگینو ، بلند بودو ، از شانه های بزرگش آویزان بود. صدایش مانند نعره ی شیرو ، بسیار عجیبو ، غریب بود که مانند آن را نمی توانم به خاطر بیاورم.

درهنگام تابیدن یکی از آن نورها بود که اولین بار او را دیدم. من مانند یک برگ صبور لرزان در حال تماشا بودم. او نیزه اش را بالا آورد مانند اینکه می خواست به سوی من پرتابش کند. من به سرعت توقف کردم. با آن صدای وحشتناک که تاکنون نشنیده بودم او از من خواست که او را دنبال کنم. انگار که او فرستاده شده بود تا در طول سفر مرا راهنمایی کند. من دنبالش رفتم. چه کار دیگری می توانستم انجام دهم؟ بعد از طی کردن مقداری از مسیر کوه بزرگی در مقابل ما ظاهر شد. وقتی که روبروی ما بود به نظر عمودی می آمد انگار که کوهی را به دو قسمت تقسیم کردهو ، یک قسمت آن را برداشته اند. در این دیوار عمودی من بطور واضح می توانستم این کلمات را ببینم، "اینجا جهنم است". راهنمای من به سمت این دیوار عمودی رفتو ، با نیزه اش سه ضربه ی سریع کوبید. دری بزرگ به عقب چرخیدو ، ما وارد شدیم. سپس من به داخل راه عبوری که ظاهر شده بودو ، از میان کوه می گذشت، هدایت شدم.

بعضی از وقت ها ما درمیان تاریکی حرکت می کردیم. من می توانستم صدای قدم های سنگین راهنمایم را بشنومو ، او را دنبال کنم. در تمام طول مسیر، من صداهای فریادهای وحشتناکی می شنیدم انگار که کسی در حال مردن بود. در ادامه این فریادها افزایش یافتو ، می توانستم به وضوح صدای گریه برای آب را بشنوم. به دروازه ی دیگری رسیدیمو ، از آن عبور کردیم. من می توانستم بشنوم. به نظر ملیون ها صدا بود که از راه دور می آمدو ، گریه برای آب بود. در بزرگ دیگر با کوبیدن توسط راهنمایم باز شدو ، من متوجه شدم که ما از کوه عبور کردیمو ، اکنون دشت وسیعی روبروی من بود.

در اینجا راهنمایم مرا ترک کرد تا روح های گم شده ی دیگر را به همین مقصد راهنمایی کند. من در این دشت وسیع برای مدتی تنها بودم تا زمانی که موجودی شبیه به آن قبلی به سوی من آمد اما به جای نیزه شمشیر بزرگی در دست داشت. او به سوی من آمد تا درباره ی آینده ی شومم برایم بگوید. او با صدایی صحبت می کرد که لرزه بر اندامم می انداخت. او گفت"شما در جهنم هستید"برای شما دیگر امیدی وجود ندارد. وقتی که از میان کوه گذشتی تا به اینجا برسی، صدای نعره هاو ، جیغ های کسانی را شنیدی که برای تر کردن زبان های خشکشان درخواست آب می کردند. درمیان این راه دری است که به سوی دریاچه ی آتش باز می شود. این سرنوشت شوم تو خواهد بود. قبل از اینکه به این مکان شکنجه راهنمایی بشوی، این را بدان که هیچ راه بیرون آمدنی از اینجا وجود ندارد. هیچ امیدی برای کسانی که به اینجا وارد شدند وجود ندارد. تو فقط اجازه داری در این دشت وسیع که به کسانی اختصاص داده شده که به جای لذت بردن، زجر بکشند، بمانی. با این وضعیت تنها ماندم من نمی دانستم که پایان این ترس وحشتناکی که می گذرانم چه خواهد بود اما بهت زده بودم. ضعفی بی معنی تمام وجودم را فرا گرفت. قدرتم را از دست دادم. اندام های بدنم از حمایت کردن جسمم امتنا می کردند. مغلوب شدمو ، مانند یک جسم بی جان درحال غرق شدن بودم. خواب آلودگیو ، کسالت کنترل من را در دست گرفت. نیمه خوابو ، نیمه بیدار بودم. انگار که خواب می دیدم. بالاتر از خودمو ، در فاصله ای دور شهر بسیار زیبایی را دیدم که در کتاب مقدس راجع به آن خوانده بودم. زمین های بیکرانی را دیدم که با گلهای زیبا پوشانده شده بودند من همچنین در حال مشاهده ی رودخانه ی زندگیو ، دریای شیشه ای بودم. فرشتگان زیادی از درهای این شهر درحال آواز خواندن واردو ، خارج می شدند. چه آهنگ های زیبایی بود. من در میان آنها مادر پیرم را دیدم که سالها پیش بخاطر بدجنسی من مرد. او به سوی من نگاه کردو ، انگار که به من اشاره می کرد که به سویش بروم. اما من نمی توانستم تکان بخورم. انگار که وزن زیادی روی من بود که مرا به پایین می کشید. باد ملایمی بوی خوش گلهای زیبا را به سوی من می آورد. می توانسم بهتر از قبل ملودی زیبای فرشتگان را بشنومو ، با خود گفتم، "من می توانستم یکی از آنها باشم"وقتی که درحال نوشیدن از این لیوان پر برکت بودم ناگهان از جلوی لبهایم ناپدید شد. از آن خواب بیدار شدم. من توسط یکی از ساکنین آنجا از آن سرزمین رویایی برگردانده شدم. او به من گفت: الان زمان آن است که وارد کار آینده ام شوم. او از من خواست تا او را دنبال کنم. ردپایش را دنبال کردم . من دوباره وارد آن راه تاریک شدمو ، برای مدت زمانی راهنمایم را دنبال کردم. وقتی که ما به دری رسیدیم که در کنار آن راه باز میشد ، وارد آن شدیمو ، در آخر خودم را درحال رد کردن در دیگر یافتم. من دریاچه ی آتش را دیدم. تا جایی که چشمانم یاری می کرد می توانستم آن دریاچه آتشینو ، گوگرد را ببینم. موج بزرگی از آتش در هم می پیچیدو ، به بالا می رفت مانند موج های دریا در روزی طوفانی. دربالاترین قسمت موج می توانستم انسان ها را ببینم اما دوباره به پایین ترین قسمت این دریاچه آتش می رفتند. گریه های رقت انگیزشان برای آب قلب را پاره پاره می کرد. این منطقه وسیع آتش با صدای شیون این روح های گم شده وسیعو ، وسیع تر می شد. چشمانم را به سمت دری که قبل تر از آن وارد شده بودم چرخاندمو ، این کلمات چندش آور را خواندم"این سرنوشت شوم توست، ابدیت تمام نخواهد شد"احساس کردم که زمین زیر پایم را خالی کردو ، خودم را در حال غرق شدن در آن دریاچه ی آتش دیدم. عطشی وصف ناپذیر برای آب مرا تصرف کردو ، درحال درخواست آب چشمانم در بیمارستان زندان باز شد. من این تجربه را هرگز قبل از این در زندان به کسی نگفتم چون می ترسیدم که مسئولین زندان فکر کنند که من دیوانه شده امو ، مرا به تیمارستان بی اندازند. من تمام این چیزها را پشت سر گذاشتمو ، الان از زنده بودنم خوشحال هستم. بهشتو ، جهنم وجود داردو ، آن جهنم قدیمیو ، معمولی همانی است که در کتاب مقدس آمده است اما چیزی به قطعیت وجود دارد که من هرگز به آنجا نخواهم رفت. به محض اینکه چشمانم را در بیمارستان بازکردمو ، متوجه شدم که زنده هستمو ، باردیگر روی زمین هستم، سریعاً قلب خود را به خدا دادمو ، می خواهم که بعنوان یک مسیحی زندگی کنمو ، بمیرم. با اینکه نشانه های وحشتناک جهنم از حافظه ام پاک نمی شوند همچنین چیزهای زیبایی که از بهشت دیدم نیز از خاطرم نمی رود. من می خواهم که مادر پیر مهربانم را بعد از مدتی ببینم، برای اینکه اجازه داشته باشم که در کنار آن رودخانه زیبا بنشینم، تا با آن فرشتگان در آن دشت بزرگ درمیان دره ها وتپه هایی که با گل های خوشبو فرش شده اند که زیبایی آن از تصور هرچیز فناپذیری خارج است، همسفر شوم. شنیدن صدای آهنگ آن کسانی که نجات یافتند بزرگتر از پاداش زندگی کردن بر روی زمین بعنوان یک مسیحی است. حتی اگر از آن همه لذت های افراطی پیش از آمدنم به زندان چشم پوشی کنم. من باید جرم هایی که مرتکب شده ام را رها کنمو ، با مردم خوب همکاری کنم ، وقتی که دوباره یک آدم آزاد شوم.

ما این اطلاعات را همانطور که از لنوکس دریافت کردیم دراختیار خوانندگان می گذاریم. باشد که خدا این تجربه ی بیدار کردن روح های گم شده را برکت دهد.

چگونه انسان می تواند به وجود این جهنم ابدی سوزان شک داشته باشد؟ ما در کتاب مقدس، کلام خداو ، این آشکار سازی درباره ی جهنم از آقای لنوکس را داریم که درباره ی جهنم به ما می آموزد. مردانو ، زنان توقف کنید!با واقعیت روبرو شوید!زندگی شما در حال اجراست. خدا می خواهد که شما را نجات دهدو ، گناهانتان را بیامرزد اگر که بخواهید اعتراف کنید که گناهکار بوده اید. تنها راه نجات، پاک شدن از گناه توسط قبول کردن خون عیسی مسیح بعنوان قربانی برای گناهان شماست. وقتی که شما این بخشش را از خدا قبول کنید، او به قلب شما آرامشو ، راحتی میدهد. شما می توانید در این زندگی آزاد باشیدو ، حتی بیشتر از آن، آزاد برای تجربه کردن برکات بهشت به جای جهنم. جهنم فقط ۴۸ ساعت نیست بلکه جهنم ابدی است.

مرد ثروتمند و لازاروس

(لوقا ۱۶: ۱۹ ـ ۳۱)

«مرد ثروتمندی بود كه همیشه لباسی ارغوانی و از كتان لطیف می‌پوشید و با خوشگذرانی فراوان زندگی می‌کرد. در جلوی در خانهٔ او گدای زخم‌آلودی به نام ایلعازر خوابیده بود، كه آرزو می‌داشت با ریزه‌های سفرهٔ آن ثروتمند شكم خود را پر كند. حتّی سگها می‌آمدند و زخمهای او را می‌لیسیدند. یک روز آن فقیر مرد و فرشتگان او را به آغوش ابراهیم بردند. آن ثروتمند هم مُرد و به خاک سپرده شد. او كه در دنیای مردگان در عذاب بود، نگاهی به بالا كرد و از دور، ابراهیم را با ایلعازر كه در كنار او بود دید. فریاد زد: 'ای پدر من ابراهیم، به من رحم كن. ایلعازر را بفرست تا سر انگشتش را به آب بزند و زبان مرا خنک كند چون من در این آتش عذاب می‌کشم.' امّا ابراهیم گفت: 'فرزندم، به‌خاطر بیاور كه وقتی زنده بودی همهٔ چیزهای خوب نصیب تو و همهٔ بدیها نصیب ایلعازر شد. حالا او در اینجا آسوده است و تو در عذاب هستی. امّا كار به اینجا تمام نمی‌شود شِكاف عمیقی میان ما و شما قرار دارد. هرکه از این طرف بخواهد به شما برسد نمی‌تواند از آن بگذرد و كسی هم نمی‌تواند از آن طرف نزد ما بیاید.' او جواب داد: 'پس ای پدر، التماس می‌کنم ایلعازر را به خانهٔ پدر من، كه در آن پنج برادر دارم، بفرست تا آنان را باخبر كند، مبادا آنان هم به این محل عذاب بیایند.' امّا ابراهیم گفت: 'آنها موسی و انبیا را دارند، به سخنان ایشان گوش بدهند.' آن مرد جواب داد: 'نه، ای پدر، اگر كسی از مردگان نزد ایشان برود، توبه خواهند كرد.' ابراهیم در پاسخ فرمود: 'اگر به سخنان موسی و انبیا گوش ندهند، حتّی اگر كسی هم پس از مرگ زنده شود، باز باور نخواهند كرد.»

مطالب خواندنی اضافه: مكاشفة۲۱: ۷ ـ ۸؛ مكاشفة ۲۰: ۱۰، ۱۲، ۱۳؛ ۲ بطرس ۳: ۱۰ ـ ۱۲

ارتباط با ما

درخواست بروشورها